بهراد بهراد ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

جیرجیرک بازیگوش

روزانه های مامانی و بهرادی

جیگرمامان چطوره   پسر مامان چطوره    خوشگل پسر چطوره    قند عسل چطوره اینا یه خرده از شعرایی که مامانی هرروز واسه پسر قشنگش میخونه. حالا میخوام بعضی از کارایی که تو روزا با هم انجام میدیم واست بنویسم جیگرم.وقتی از کیش برگشتیم دو روز بعد رفتیم خونه بهداشت تا واکسن 1 سالگی پسرم بزنیم دو سه روزی دیر شده بود نوبت قد و وزن کردنتم بود مامانم.وزنت خیلی خوب بود 9 کیلو و 700 گرم.دور سرتم خوب بود 47 سانت.قدت نسبت به قبل خیلی تغییر نکرده بود.ولی چون پسرم اساسا قد بلند اشکال نداشت.بهد چکاپ رفتیم اتاق واکسن.خیلی نگران بودم پسرم اذیت بشه ولی خانوم گفت واکسن 1 سالگی اصلا درد نداره رو بازوش میزنیم حالیش نمیش...
11 دی 1391

ما سه تا تو کیش

سلام جیگر مامان سفر سه تاییمون به کیش تموم شد الان دو روز که برگشتیم.تو این دو روز اینقدر کار داشتم که وقت نکردم واست بنویسم قشنگم.اولین سفر سه تایی به جایی غیر از شمال و همدان با هواپیما به جزیره زیبای کیش بود که خیلی خوش گذشت حتما به تو هم خیلی خوش گذشته مامانم چون کلی ذوق میکردی.من و تو و بابایی واسه اولین تولد پسرم رفتیم کیش.چون به خاطر محرم صفر نتونستیم واست تولد بگیریم تصمیم گرفتیم یه سفر سه تایی بریم. سه شنبه 28 آذر ساعت 12.45 ظهر بلیط داشتیم روز قبل که تولدت بود با بابا و پدرجون محمدرضا که واسه دیدنت اومده بود تهران رفتیم آتلیه کاج کلی عکسای خوشگل گرفتیم.کیک تولدتم بردیم همونجا تا باهاش عکس بندازیم.2 ساعت کارمون طول کشید آخراش دیگه...
9 دی 1391

تولدت مبارک زندگی من

تولد تولد تولدت مبارک امروز تولدت عشقم.همه زندگی من.عاشقتم عزیز دل مامان.تو این 1 سال که اومدی تو زندگیم حسابی زندگیمو عوض کردی انگار همیشه تو زندگیم بودی قربونت برم     ایشالا دومادیت ببینم مامانم.مامان قشنگم امسال چون ماه صفر بود نتونستیم واست تولد بگیریم ایشالا سالهای بعد جبران کنم مامان جون ولی عوضش بعدازظهر میخوایم بریم آتلیه عکسای خوشگل ازت بگیریم فردا هم میخوایم بریم کیش پسرم حالا دیگه مامانی کلی کار داره عشقم باید برم مامان وقتی از کیش برگشتیم  کلی واست مینویسم.     ...
27 آذر 1391

بالاخره برف اومد نخودی من

سلام یکی یه دونه من.مامانی امروز 25 اذر و نخودی من واسه اولین بار با اون چشای خوشگل و متعجبش از پشت پنجره برف خوشگل تماشا کرد.پسرم هرروز چیزای جدید تو این دنیای بزرگ کشف میکنه.... خداجون به خاطر این برف قشنگ که از اسمون واسمون فرستادی و هوای آلوده شهرمون تمیز کردی ازت ممنونیم....به خاطر این همه نعمت قشنگ...      تواین روز قشنگ زمستونی پدرجون داره از همدان میاد پیشمون.آخه دلش واسه نوه خوشگلش تنگ شده 2 ساعت دیگه میرسه تهرون.2روز دیگه هم تولدت عزیزم.قراره واست کیک بخرم بریم آتلیه عکسای خوشگل بندازه پسرم.فرداییشم اگه خدا بخواد میریم کیش عزیزم فکر کنم این هفته خیلی بهت خوش بگذره جیگرم.... ...
25 آذر 1391

آرایشگاه عمو مجید

مامانم هفته دیگه تولدت عشقم.پسرم آقا شده یه سالش میشه قربونش برم.موهات خیلی بلند شده پسرم شلخته شده چون هفته دیگه میخوایم بریم آتلیه ازت عکس بگیریم جیگرمامان باید خوشگل بشه. امروز بابابایی بردیمت آرایشگاه.عمو شاهین دوست بابایی واسه پسرم از آرایشگاه عمو مجید که دوستش بود واسه ساعت 7 عصر وقت گرفت.آرایشگاش خیلی دور بود 2 ساعت تو ترافیک بودیم بارون شدیدی هم میبارید.بالاخره ساعت 7:10 رسیدیم جلو در ارایشگاه.عمو شاهین جلوی در منتظرمون بود.عمو مجید چه ارایشگر مهربونی بود کلی نازت کرد تو هم تو اونجا خیلی خوشحال بودی عزیزدلم.بعد چند دقیقه نوبت پسرم شد تو رو رو صندلی مخصوص بچه ها نشوندیم یه پیشبند بنفش خوشگلم بهت زدن.چه قدر بهت میومد مامانم.عمو مجید ...
22 آذر 1391

عااااشششققتمم.....

عاشق مست شدن بعد از شیر خوردنتم طلا. عاشق حرص خوردنتم طلا. عاشق جیغ زدناتم طلا. عاشق قهقهه زدناتم خوش خنده مامان. عاشق زیرچشمی نگاه کردناتم طلا. عاشق سیبیلاتم مرد کوچیک سیبیلوی من. عاشق انگشت به گوشه دهن بردنتم طلا. عاشق دست وپا زدنتم وقتی خیلی خوشحالی جیگرطلای من. عاشق خیره شدن و دقت کردناتم طلای من. عاشق اینم که مامانی رو خوب میشناسی و وقتی بغل یه نفر دیگه میری دنبالم میگردی و خودت مینندازی بغلم عشقم. عاشق اینم که وقتی از خواب میپری و گریه میکنی تا میام پیشت دستت میندازی گردنم و با خیال راحت دوباره میخوابی. عاشق اینم که وقتی از چیزی میترسی سریع خودت به طرفم میکشونی تا بغلت میکنم احساس آرامش میکنی بی پناه من...
16 آذر 1391

پیراهن مجلسی و پاپیون

سلام پسر قشنگم خیلی وقته بهم اجازه نمیدی برم پای لب تاب و واست بنویسم قربونت برم تا لب تاب روشن میکنم میکوبی رو دکمه های کیبرد وسیمش میکشی اخه اگه خرابش کنی مامانی دیگه نمیتونه خاطرات پسر خوشگلش بنویسه. حالا بگذریم جیگر مامان حالا که خوابی باید از فرصت استفاده کنم تا بیدار نشدی یه چند خطی بنویسم.هفته پیش دوستای مامانی اومدن خونمون خاله الهه از کاشان و خاله یوکی از رودسر.دو تا از دوستای خوب دوران دانشجویی تو شیراز.وقتی خاله الهه رسید من وبابایی میخواستیم بریم واسه پسرمون لباس بخریم چون چند روز دیگه جشن نامزدی علی پسر خاله بابایی بود و تو لباس نداشتی گلم.با بابایی و الهه جون رفتیم خیابون بهار برات خرید کنیم بعد از کلی گشتن یه پیراهن مردونه خ...
16 آذر 1391