بهراد بهراد ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

جیرجیرک بازیگوش

فرهنگ لغت بهراد تا دو سالگی

سلام مامانم الان که دو سالت یه عالمه کلمه یاد گرفتی و هرروز کلمه های جدیدی یاد میگیریکه بعضیاشون به زبون بهرادی و باید ترجمه بشه.اولین کلمه ای که گفتی بابا بود....حالا یه سری از کلمه هایی که تا امروز تونستی بگی رو واست مینویسم.  بابا-مامان-در-یک-پنج-پا-دد-مو-تخت-نینی-یخ-داغ-پتو-دیدی-یویو-کو-نه-کیک-ماه وکلمه هایی که باید ترجمه بشه: قام قام=ماشین ب/گه=شکلات توب تور=چوب شور ا/کی=اکه هی ا/بو=هاپو موغ=مرغ یا تخم مرغ ما=ماست باگی=باطری چش=چشم ا/ند=قند مو=موز ارص=قرص د/د/ر=دفتر دام=لامپ ا/ش=کفش م/مه=پستونک دیب=سیب آشیش=آتیش ا/ک=عکس ددی=گردی آبا=آقا ن...
28 آذر 1392

تولد تولد تولدت مبارک

سلام پسر 2 ساله مامان یک سال بزرگتر شدی مامانی داری واسه خودت مردی میشی مرد کوچولوی خوشگلم...هر روز تواناییهات بیشتر میشه هرروز کلمه های جدیدی یاد میگیری هر روز شیرینتر و جیگرتر میشی عسلم و هرروز من وبابایی بیشتر وبیشتر عاشقت میشیم و هرروز خدای بزرگ رو شکر میکنیم به خاطر این هدیه زیبا که بهمون تقدیم کرد خداجونم ممنون...... مامان جونم امروز چهارشنبه 27 آذر 92 یه روز سرد و قشنگ پاییزی دومین سالروز به دنیااومدنت عشق قشنگم.تولدت مبارک پسر خوشگلم.....     تولد تولدتولدت مبارک مامان جونم دیشب با بابایی رفتیم سرزمین عجایب یه عالمه خوش گذشت کلی کیف کردی یه عالمه اسباب بازی های خوشگل سوار شدی بعدش شام رفتیم رستوران بوف و پ...
27 آذر 1392

یه عالمه چیز ننوشته.....

سلام عزیز دل مامان.هر چقدر بزرگتر میشی نوشتن واست سختتر میشه چون اصلا اجازه نمیدی مامان طرف لب تابش بره چه برسه که بخواد واست بنویسه جیگرم...حالا هم آخر شب خوابیدی منم از فرصت استفاده کردم و تند تند واست مینویسم بابایی هم امشب رفت همدان من و تو تنهاییم مرد کوچولوی من. خب حالا این همه حرف ننوشته رو از کجا شروع کنیم طلا...از سر پا وایستادن پسرم شروع میکنیم حدود یه ماه پیش یه روز داشتم تو آشپزخونه کار میکردم که صدات از اتاق خودت بلند شد هی میگفتی آ آ آ آ آ آ آ آ نزدیک پنج دقیقه گفتی منم دستم بند بود فکر کردم واسه خودت داری بازی میکنی.بالاخره اومدم تو اتاق دیدم از کتابخونه گرفتی بلند شدی و از ترس چسبیدی بهش تا نیفتی.گرفتمت و کلی ماچت کردم قر...
27 آذر 1392

اولین های بهراد کوچولوی مامان

اولین حمام بهراد با مادرجون و معصومه خانم خونه خودمون تو ٣ روزگی اولین سفر بهراد سفر به شمال با مامانی و دایی و مادرجون با ماشین سورن دایی تو ٥ روزگی اولین سفر بهراد با مامانی و بابایی سه تایی با هم از شمال به تهرون تو ١ ماهگی اولین مهمونی شام بهراد تو همدان بعد از ختنه بهراد خونه پدر جون تو ٤٢ روزگی اولین پیک نیک بهراد رفتن به تلکابین رامسر  با مامانی و بابایی و دایی و خاله  تو ٣.٥ ماهگی اولین١٣بدر بهراد رفتن به زیباکنار با خانواده مامانی.جیگر مامان همش خواب بود. اولین سفر با اتوبوس بهراد با مامانی به شمال خونه پدر جون.موقع رفتن جیگر مامان بیشترش خواب بود ولی موقع برگشتن یه خورده اذیت کرد. تو این سفر عسل ماما...
15 ارديبهشت 1392

چند تا اتفاق بد

جیگر مامان سلام.بعد مدتی دوباره تونستم بیام واست بنویسم.الان خوابوندمت وباید تند تند بنویسم خیلی عقب موندم کلی خاطراتت هنوز نتونستم بنویسم.دوست دارم همیشه خاطرات خوب واست بنویسم ولی گاهی اتفاقای بد هم پیش میاد که امیدوارم واسه جیگرطلای مامان هیچ وقت پیش نیاد قربونت برم. یکی از اون اتفاقای بد فوت عمو عباس مامانی بود که تو بهمن 91 پیش اومد.من خیلی عموم دوست داشتم عزیزم به خاطر فوتش خیلی ناراحت شدم وقتی مریض بود من وتو شمال بودیم من با مادر جون عیادتش رفتم.متاسفانه سه روز بعدش فوت کرد.پدرجون به خاطر فوت داداشش خیلی ناراحت بود همش گریه میکرد روزای خیلی بدی بود.خدا عمو جون رحمت کنه مرد خیلی ساده وبا خدایی بود قلبش خیلی پاک بود همه براش نذر میکر...
15 ارديبهشت 1392

کارگاه مادر و کودک اردیبهشت

یه اتفاق مهم دیگه که وقت نکردم دربارش واست بنویسم رفتن به کارگاه مادر و کودک اردیبهشت بود یادت واست نوشتم بعد از کلی پرس و جو و گشتن تو اینترنت کارگاه اردیبهشت رو پیدا کردم.قرار شد یه روز با هم بریم بازدید کنیم اگه خوشمون اومد ثبت نام کنیم.با هم رفتیم بازدید خیلی خوب بودیه سالن خوشگل و شیک با کلی اسباب بازی و سرسره و تاپ و اله کلنگ و ....خیلی چیزای خوشگل دیگه با بچه های خوشگل مامانی و یه مربی مهربون به اسم نگین جون که کلی چیزای خوب به کوچولوها یاد میداد.منم پسر خوشگلم ثبت نام کردم قرار شد از هفته بعد هفته ای دو روز بریم اونجا.... کلاسا واسه گروههای سنی مختلف بود که ما باید گروه سنی یک تا دو سال میرفتیم.روزای شنبه و چهارشنبه ساعت 6 تا 7 .با...
31 فروردين 1392

اولین مروارید سفید کوچولو تو دهن بهراد

سلام شیطون بلای مامان خیلی وقته نتونستم چیزی واست بنویسم عشقم.این چند وقت اینقدر اتفاقای جورواجور افتاد که مامانی اصلا وقت نکرد به وبلاگت سر بزنه طلا.هم اتفاقای خیلی خوب هم خیلی بد.اول خوباش واست تعریف میکنم قربونت برم.مهمترین وقشنگترین اتفاقی که افتاد این بود که پسرم یه مروارید سفید خوشگل تو دهنش در آورد.روز 7 اسفند 91 اولین دندون خوشگلت در اومد مامان جونم اونم از بالا مثل باباییش.بهراد 14 ماه و 10 روزه بالاخره دندون در آورد.... عاشق اون یه دونه دندون سفید خوشگلتم عزیز دلم وقتی میخندی دلم واست غش میره مامانم تازه اولین گازم چند روز پیش با اون دندون خوشگلت از دستای مامانی گرفتی عشق قشنگم.من و بابایی یه کم نگران دندون در نیاوردنت بودیم ...
16 اسفند 1391