بهراد بهراد ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

جیرجیرک بازیگوش

یه عالمه چیز ننوشته.....

سلام عزیز دل مامان.هر چقدر بزرگتر میشی نوشتن واست سختتر میشه چون اصلا اجازه نمیدی مامان طرف لب تابش بره چه برسه که بخواد واست بنویسه جیگرم...حالا هم آخر شب خوابیدی منم از فرصت استفاده کردم و تند تند واست مینویسم بابایی هم امشب رفت همدان من و تو تنهاییم مرد کوچولوی من. خب حالا این همه حرف ننوشته رو از کجا شروع کنیم طلا...از سر پا وایستادن پسرم شروع میکنیم حدود یه ماه پیش یه روز داشتم تو آشپزخونه کار میکردم که صدات از اتاق خودت بلند شد هی میگفتی آ آ آ آ آ آ آ آ نزدیک پنج دقیقه گفتی منم دستم بند بود فکر کردم واسه خودت داری بازی میکنی.بالاخره اومدم تو اتاق دیدم از کتابخونه گرفتی بلند شدی و از ترس چسبیدی بهش تا نیفتی.گرفتمت و کلی ماچت کردم قر...
27 آذر 1392

اولین های بهراد کوچولوی مامان

اولین حمام بهراد با مادرجون و معصومه خانم خونه خودمون تو ٣ روزگی اولین سفر بهراد سفر به شمال با مامانی و دایی و مادرجون با ماشین سورن دایی تو ٥ روزگی اولین سفر بهراد با مامانی و بابایی سه تایی با هم از شمال به تهرون تو ١ ماهگی اولین مهمونی شام بهراد تو همدان بعد از ختنه بهراد خونه پدر جون تو ٤٢ روزگی اولین پیک نیک بهراد رفتن به تلکابین رامسر  با مامانی و بابایی و دایی و خاله  تو ٣.٥ ماهگی اولین١٣بدر بهراد رفتن به زیباکنار با خانواده مامانی.جیگر مامان همش خواب بود. اولین سفر با اتوبوس بهراد با مامانی به شمال خونه پدر جون.موقع رفتن جیگر مامان بیشترش خواب بود ولی موقع برگشتن یه خورده اذیت کرد. تو این سفر عسل ماما...
15 ارديبهشت 1392

چند تا اتفاق بد

جیگر مامان سلام.بعد مدتی دوباره تونستم بیام واست بنویسم.الان خوابوندمت وباید تند تند بنویسم خیلی عقب موندم کلی خاطراتت هنوز نتونستم بنویسم.دوست دارم همیشه خاطرات خوب واست بنویسم ولی گاهی اتفاقای بد هم پیش میاد که امیدوارم واسه جیگرطلای مامان هیچ وقت پیش نیاد قربونت برم. یکی از اون اتفاقای بد فوت عمو عباس مامانی بود که تو بهمن 91 پیش اومد.من خیلی عموم دوست داشتم عزیزم به خاطر فوتش خیلی ناراحت شدم وقتی مریض بود من وتو شمال بودیم من با مادر جون عیادتش رفتم.متاسفانه سه روز بعدش فوت کرد.پدرجون به خاطر فوت داداشش خیلی ناراحت بود همش گریه میکرد روزای خیلی بدی بود.خدا عمو جون رحمت کنه مرد خیلی ساده وبا خدایی بود قلبش خیلی پاک بود همه براش نذر میکر...
15 ارديبهشت 1392

کارگاه مادر و کودک اردیبهشت

یه اتفاق مهم دیگه که وقت نکردم دربارش واست بنویسم رفتن به کارگاه مادر و کودک اردیبهشت بود یادت واست نوشتم بعد از کلی پرس و جو و گشتن تو اینترنت کارگاه اردیبهشت رو پیدا کردم.قرار شد یه روز با هم بریم بازدید کنیم اگه خوشمون اومد ثبت نام کنیم.با هم رفتیم بازدید خیلی خوب بودیه سالن خوشگل و شیک با کلی اسباب بازی و سرسره و تاپ و اله کلنگ و ....خیلی چیزای خوشگل دیگه با بچه های خوشگل مامانی و یه مربی مهربون به اسم نگین جون که کلی چیزای خوب به کوچولوها یاد میداد.منم پسر خوشگلم ثبت نام کردم قرار شد از هفته بعد هفته ای دو روز بریم اونجا.... کلاسا واسه گروههای سنی مختلف بود که ما باید گروه سنی یک تا دو سال میرفتیم.روزای شنبه و چهارشنبه ساعت 6 تا 7 .با...
31 فروردين 1392

اولین مروارید سفید کوچولو تو دهن بهراد

سلام شیطون بلای مامان خیلی وقته نتونستم چیزی واست بنویسم عشقم.این چند وقت اینقدر اتفاقای جورواجور افتاد که مامانی اصلا وقت نکرد به وبلاگت سر بزنه طلا.هم اتفاقای خیلی خوب هم خیلی بد.اول خوباش واست تعریف میکنم قربونت برم.مهمترین وقشنگترین اتفاقی که افتاد این بود که پسرم یه مروارید سفید خوشگل تو دهنش در آورد.روز 7 اسفند 91 اولین دندون خوشگلت در اومد مامان جونم اونم از بالا مثل باباییش.بهراد 14 ماه و 10 روزه بالاخره دندون در آورد.... عاشق اون یه دونه دندون سفید خوشگلتم عزیز دلم وقتی میخندی دلم واست غش میره مامانم تازه اولین گازم چند روز پیش با اون دندون خوشگلت از دستای مامانی گرفتی عشق قشنگم.من و بابایی یه کم نگران دندون در نیاوردنت بودیم ...
16 اسفند 1391

روزانه های مامانی و بهرادی

جیگرمامان چطوره   پسر مامان چطوره    خوشگل پسر چطوره    قند عسل چطوره اینا یه خرده از شعرایی که مامانی هرروز واسه پسر قشنگش میخونه. حالا میخوام بعضی از کارایی که تو روزا با هم انجام میدیم واست بنویسم جیگرم.وقتی از کیش برگشتیم دو روز بعد رفتیم خونه بهداشت تا واکسن 1 سالگی پسرم بزنیم دو سه روزی دیر شده بود نوبت قد و وزن کردنتم بود مامانم.وزنت خیلی خوب بود 9 کیلو و 700 گرم.دور سرتم خوب بود 47 سانت.قدت نسبت به قبل خیلی تغییر نکرده بود.ولی چون پسرم اساسا قد بلند اشکال نداشت.بهد چکاپ رفتیم اتاق واکسن.خیلی نگران بودم پسرم اذیت بشه ولی خانوم گفت واکسن 1 سالگی اصلا درد نداره رو بازوش میزنیم حالیش نمیش...
11 دی 1391

ما سه تا تو کیش

سلام جیگر مامان سفر سه تاییمون به کیش تموم شد الان دو روز که برگشتیم.تو این دو روز اینقدر کار داشتم که وقت نکردم واست بنویسم قشنگم.اولین سفر سه تایی به جایی غیر از شمال و همدان با هواپیما به جزیره زیبای کیش بود که خیلی خوش گذشت حتما به تو هم خیلی خوش گذشته مامانم چون کلی ذوق میکردی.من و تو و بابایی واسه اولین تولد پسرم رفتیم کیش.چون به خاطر محرم صفر نتونستیم واست تولد بگیریم تصمیم گرفتیم یه سفر سه تایی بریم. سه شنبه 28 آذر ساعت 12.45 ظهر بلیط داشتیم روز قبل که تولدت بود با بابا و پدرجون محمدرضا که واسه دیدنت اومده بود تهران رفتیم آتلیه کاج کلی عکسای خوشگل گرفتیم.کیک تولدتم بردیم همونجا تا باهاش عکس بندازیم.2 ساعت کارمون طول کشید آخراش دیگه...
9 دی 1391

تولدت مبارک زندگی من

تولد تولد تولدت مبارک امروز تولدت عشقم.همه زندگی من.عاشقتم عزیز دل مامان.تو این 1 سال که اومدی تو زندگیم حسابی زندگیمو عوض کردی انگار همیشه تو زندگیم بودی قربونت برم     ایشالا دومادیت ببینم مامانم.مامان قشنگم امسال چون ماه صفر بود نتونستیم واست تولد بگیریم ایشالا سالهای بعد جبران کنم مامان جون ولی عوضش بعدازظهر میخوایم بریم آتلیه عکسای خوشگل ازت بگیریم فردا هم میخوایم بریم کیش پسرم حالا دیگه مامانی کلی کار داره عشقم باید برم مامان وقتی از کیش برگشتیم  کلی واست مینویسم.     ...
27 آذر 1391

بالاخره برف اومد نخودی من

سلام یکی یه دونه من.مامانی امروز 25 اذر و نخودی من واسه اولین بار با اون چشای خوشگل و متعجبش از پشت پنجره برف خوشگل تماشا کرد.پسرم هرروز چیزای جدید تو این دنیای بزرگ کشف میکنه.... خداجون به خاطر این برف قشنگ که از اسمون واسمون فرستادی و هوای آلوده شهرمون تمیز کردی ازت ممنونیم....به خاطر این همه نعمت قشنگ...      تواین روز قشنگ زمستونی پدرجون داره از همدان میاد پیشمون.آخه دلش واسه نوه خوشگلش تنگ شده 2 ساعت دیگه میرسه تهرون.2روز دیگه هم تولدت عزیزم.قراره واست کیک بخرم بریم آتلیه عکسای خوشگل بندازه پسرم.فرداییشم اگه خدا بخواد میریم کیش عزیزم فکر کنم این هفته خیلی بهت خوش بگذره جیگرم.... ...
25 آذر 1391