یه عالمه چیز ننوشته.....
سلام عزیز دل مامان.هر چقدر بزرگتر میشی نوشتن واست سختتر میشه چون اصلا اجازه نمیدی مامان طرف لب تابش بره چه برسه که بخواد واست بنویسه جیگرم...حالا هم آخر شب خوابیدی منم از فرصت استفاده کردم و تند تند واست مینویسم بابایی هم امشب رفت همدان من و تو تنهاییم مرد کوچولوی من. خب حالا این همه حرف ننوشته رو از کجا شروع کنیم طلا...از سر پا وایستادن پسرم شروع میکنیم حدود یه ماه پیش یه روز داشتم تو آشپزخونه کار میکردم که صدات از اتاق خودت بلند شد هی میگفتی آ آ آ آ آ آ آ آ نزدیک پنج دقیقه گفتی منم دستم بند بود فکر کردم واسه خودت داری بازی میکنی.بالاخره اومدم تو اتاق دیدم از کتابخونه گرفتی بلند شدی و از ترس چسبیدی بهش تا نیفتی.گرفتمت و کلی ماچت کردم قر...
نویسنده :
مامان زهرا
15:26