بهراد بهراد ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

جیرجیرک بازیگوش

حموم چهل روزگی و.......

1391/5/22 14:37
نویسنده : مامان زهرا
274 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی بابایی بعد از تقریبا یک ماه موندن تو شمال اومد دنبالمون قرار بود مستقیم بریم همدان تا پسر مامان ختنه کنیم اخه هیچکی تو شمال دل نداشت بهراد برای ختنه ببره.من و بابایی هم که اصلا طاقتشو نداشتیم تصمیم گرفتیم همدان ختنه کنیم چون پدر جون تا حالا ٤تا پسرش برده بود واسه ختنه ایندفعه نوبت نوش بود  چون ماه صفر بود و مادرجونت میخواست تو همدان مهمونی بده گفتن شکون نداره بذارین هفته بعد بیاین همدان که ماه صفر تموم شده باشه.            

ما هم از شمال اومدیم تهران هفته بعد رفتیم همدان. خاله بتول بابایی هم باهامون اومد ظهر ساعت١٢راه افتادیم ساعت٣.٥ رسیدیم نزدیک همدان شدیم زنگ زدیم گوسفند برای سر بریدن اماده کنن تا زیر پای پسرم سر ببرن.وقتی رسیدیم پسرم خواب بود از رو خون گوسفند ردش کردیم خاله اشرف بابا و عمو شبیر و خاله فائزه هم با گاوگاوی که واسه بهراد خریده بودن اونجا بودن.وقتی شمال بودیم عموها همش زنگ میزدن که کی مییاین همدان ما دیگه تحمل نداریم.از همه بیشتر عمو شبیر زنگ میزد.

 فردا بهراد ٤٠ روزه میشد وباید میبردمش حموم ٤٠ روزگی.مامانی صبح جمعه پسر خوشگلش برد حموم.خاله بتول بابایی هم زحمت کشید و اب چله بهراد ریخت.صبح شنبه پدر جون نوبت دکترگرفت نزدیک ظهر با بابایی و پدرجون و عمو شهریار رفتیم کلینیک کودکان تا جیگرطلا  رو ختنه کنیم من وبابایی خیلی استرس داشتیم.رفتیم تو اتاقی که میخواستند بهراد ختنه کنند رفتیم و من پوشک جیگرم باز کردم و گذاشتمش رو تخت و اومدم بیرون.دل نداشتم ببینم.من  وبابایی بیرون اتاق منتظر بودیم و پدرجون تو اتاق پیش پسرم بود.وقتی گریه بهراد در اومد ما دل تو دلمون نبود زودتر تموم شه بریم تو اتاق.خدا رو شکر خیلی زود تموم شد حدود ١٠ دقیقه طول کشید مارفتیم تو اتاق پیش پسرمون.دل نداشتم ببینمش بچم خیلی گریه میکرد قربونش برم خیلی دردش گرفته بود مامان واست بمیره جیگرم...

هر کاری کردیم گریش قطع نمیشد تا ٢ ساعت بعد هم یه بند گریه میکرد تا قطره استانمینوفن اثر کرد و یه کم اروم شد.خدا رو شکر این مرحله هم سپری شد و پسرم خیلی خوب از پسش بر اومد .پسرم دیگه مرد شده واسه خودش......                            

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)