بهراد بهراد ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

جیرجیرک بازیگوش

ماجراهای اولین عید فطر بهراد تو همدان

1391/6/6 21:26
نویسنده : مامان زهرا
205 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم چند روز پیش ماه رمضون تموم شد و مامانی دومین سالی بود که به خاطر توی جیگرطلا نتونست روزه بگیره.امسال با بابایی تصمیم گرفتیم عید فطر بریم همدان.تا هم پیش خانواده باشیم هم بابایی که طراح ارشد گنج نامه همدان به کارش برسه.روز 5 شنبه بعد از ظهر به سمت همدان راه افتادیم تا شب به مهمونی افطار که تو مجتمع گنج نامه گرفته بودند برسیم ساعت 8.30 رسیدیم خونه مادرجونت.اولین باری بود که تو مسافرت تو فقط نیم ساعت خوابیدی همه راه بیدار بودی و فضولی میکردی.

تا رسیدیم تو رو پیش مادر جونت گذاشتیم و برای اولین بار بدون بهراد به مهمونی رفتیم بعد از دنیا اومدن جیگر مامان تا حالا من و بابایی تنهایی جایی نرفته بودیم همه جا پسر مامان باهامون بود.وقتی تو مهمونی بودم تمام حواسم پیش پسرم بود چند بار زنگ زدم حال بچم پرسیدم مهمونی خیلی طولانی شد تا 12 شب طول کشید وقتی رسیدیم خونه پسر مامان لالا کرده بود تو هوای کوهستانی وخیلی خنک همدان رو تراس به خواب عمیق فرو رفته بود عمو شبیر و خاله فائزه اومدن تا تو رو ببینن طلا عمو اینقدر نازت کرد تا از خواب بیدارت کرد خاله فائزه واست یه شلوارک خوشگل خریده بود به عمو ت گفتم حالا که بیدارش کردی خودتم باید بخوابونیش فکر نمیکردم اینقدر سریع بخوابی عمو بغلت کرد و بردت حیاط 5 دقیقه نشده خوابت برد تا صبح تو سرما توپ خوابیدی اخه قشنگ مامان عاشق سرماست و از گرما بیزار. فرداییش جمعه بود بابایی رفت سر کار و عمو و خاله فائزه اومدن اونجا پیش بهراد مامان.خاله بتول بابایی هم زنگ زد و گفت فردا میخوان بیان همدان.روز شنبه خاله فائزه زنگ زد و گفت میام دنبال تو و بهراد نهار بریم خونمون.حاج خانوم همسایه زنگ زد و گفت بهراد بیارین خونه ما. مادرجونم تو رو برد اونجا.منم اماده شدم تا خاله بیاد دنبالمون.با 206 عمو اومد دنبالمون منم اومدم خونه همسایه دنبالت جیگرطلا تو بغل مادرجون خوابش برده بود.تو خونه عمو یه ساعتی خوابیدی تا وقتی عمو از سر کار برگشت.تا غروب حسابی با عمو بازی کردی عمو واسه شام جیگر خریده بود تا خونه مادر جون به سیخ بکشیم شب با هم رفتیم خونه مادرجون.بابا هم از سر کار برگشته بود خانواده خاله بتول بابا هم از تهران اومده بودن.رو تراس یه عالمه جیگرو سوسیس کبابی و بلال خوردیم پسرم...اخر شب اعلام کردند فردا عید سعید فطر.

اولین عید فطرت مبارک پسر قشنگم

 

 یکشنبه عید فطر بود بزرگترها رفتند نماز عید فطر.منم هرسال با بابایی میرفتم نماز حتی پارسال که تو شکمم بودی با هم رفتیم ولی امسال به خاطر تو نتونستم برم طلا.بعداز ظهر عید غذا درست کردیم و رفتیم پیک نیک تا اخر شب بیرون بودیم.وقتی برگشتیم توی طلا خوابیدی و من و بابایی و عمو شبیر و خاله فائزه و عمه کتی رفتیم بیرون بستنی خوردیم و گنج نامه سورتمه سوار شدیم خیلی کیف داد جات خیلی خالی بود قربونت برم. فردای عید صبح عمو و خاله فائزه و عمه کتی و بهراد جیگر و مامانی رفتیم لاله جین سفال بخریم بهراد مامان از اول تا اخر بغل عموش جا خشک کرده بود و با دیدن سفالا کلی ذوق میکرد ظهر برگشتیم خونه نهار خوردیم و بعد نهار پدر جون و عمو شبیر بردنت حموم قربونت برم اخه خیلی کثیف بودی خوشگلم.....  بعد حموم رفتن همه با هم رفتیم مجتمع گنج نامه.بابایی هم اونجا منتظرمون بود.   بابایی  برامون بلیط رایگان تلکابین گرفته بود اول رفتیم بانجی پیش عمو شهریار که مسئول بانجی.بابایی اومد اونجا پیشمون وما رو برد تلکابین.یه صف طولانی تا نوبتمون شد با سه تا کابین به بالا رفتیم من و بابایی و بهراد جیگر و عمه کتی سوار یه کابین شدیم جیگر مامان تا بالا کلی ذوق کرد و به زبون خودش باهامون حرف میزد.ایندومین باری بود که پسرم سوار تلکابین میشد اولیش یه ماه پیش همینجا بود.میدان میشان خیلی قشنگ بود تا اخر شب بالا بودیم

خیلی خوش گذشت فرداییشم برگشتیم تهران.سفر خوبی با جیگرطلا داشتیم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)