بهراد بهراد ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

جیرجیرک بازیگوش

مامانی تو نوشتن تنبلی کرده از کجا شروع کنم عشقم...اول از خودم مینویسم

1394/2/10 12:26
نویسنده : مامان زهرا
272 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق قشنگم دلم واسه نوشتن واست یه ذره شده کوچولوی من نمیدونم از کجا باید شروع کنم آخه جا موندم و کلی باید بنویسم خوشگلم اول یه خبر خیلی مهم بهت میدم این که یه کوچولوی ناز مامانی قراره بیاد تو خانوادمون عمو شبیر و خاله فازی میخوان واسمون یه فرشته کوچولو بیارن به قول تو آ..جون آ..جون محبت

بالاخره پسر مامان از تنهایی در میاد و یه دختر عمو یا پسر عموی خوشگل هم بازیش میشه من که دوست دارم دختر شه ولی تو گفتی دوست داری پسر شه هر چی خدا بخواد ایشالاسالم باشه بوس

خب حالا از خودم بگم که چرا این همه وقت نتونستم واست بنویسم عشقم آخه مامانی سرش خیلی شلوغ شده چند ماهه درگیر کار عکاسیم از دی ماه93 کارمو حرفه ای شروع کردم قبل از زدن آتلیه از مهد کودکا شروع کردم تا هم تجربه به دست بیارم هم ترسم بریزهخجالتآخه یه کم میترسیدم به خاطر بی تجربگی خستهالبته پسرم مامانت ترسو نیست گلم این طبیعیه کاری رو که آدم اولین بار میخواد انجام بده یه کم بترسه به هر حال با هر سختی که بود شروع به کار کردم تو انزلی دو تا مهد گرفتم مهد خالمو یه مهد دیگه که دوست خالم بود با 4 تا دکور خوشگل زمستون.کریسمس.یلدا.نوروز باتوی خوشگلم و بابایی رفتیم ناصر خسرو کلی دکور خریدیم نیمکت پرچین در چوبی خز سفید و مشکی واسه کف بک سفید و مشکی واسه پشت کلاه کریسمس و سنتی آدم برفیو..... یه عالمه خرده ریزه دیگه روزی که میخواستیم بریم شمال بابایی با کلی سلیقه اینا رو تو ماشین جا کرد همه جای ماشین پر بود به زور خودمون جا شدیم من که تا اونجا تو شیشه بودمچشمکبا کلی زحمت بالاخره رسیدیم دو روز وقت داشتم با خاله اسما طبقه پایین مادرجون دکورا رو بچینیم و عکس بگیریم تا روز عکاسی.اولین مهد مهد خالم بود 3 روز کار عکاسی طول کشید 3 روزم انتخاب عکس کلا یه هفته خاله اسما هم پابه پای من زحمت کشید اگه اون نبود من تنها از پسش برنمیومدم خدا رو شکر عکسا خیلی خوب شد همه خیلی راضی بودن و کلی تعریف کردن با این تعریفا لی خستگیم در رفت عشقمخستهخلاصش کنم مامانم مهد دومم به خیری و خوشی تموم شد فقط یه اتفاق خیلی بد افتاد وسط کار رمم سوخت و کلی عکسام از بین رفت و کلی زحمت و دوباره کاری و یه عالمه استرس......تو هم این روزا پیش مادرجونت بودی تو هم خیلی بهم کمک کردی عشقم من با کمک همه خانواده از پسش براومدم  بوسبوس

خستت کردم عشقم برگشتیم تهران مامانی یه ماه فرصت داشت عکسا رو آماده کنه تو تهرانم خانه کودک خاله درنا و مهرنوش کار گرفتم یه روز عکاسی از 9 صبح تا 7 شب شبش از خستگی تا صبح بیدار بودم قشنگم خدا رو شکر همه مهدا خیلی راضی بودن منم کلی تجربه خوب به دست اوردم بابایی شهرام مرسی که خیلی بهم کمک کردی تواین چند وقته همه جوره حمایتم کردی و بهم اعتماد به نفس دادی اگه تو نبودی از پسش بر نمیومدم دلشکسته

ایشالا تو تابستون آتلیم را میوفته پسر قشنگم به کمک توی قشنگم و همسر گلم

این پست هم درباره من بود مامانی گفتم واست یادگاری بمونه وقتی مرد کوچیک من بزرگ شد بدونه مامانش وقتی جوون بود واسه رسیدن به هدفش چه کارایی کرده.راستی پسرم بعد کلی درس خوندن و قبول شدن تو امتحان نظام مهندسی بالاخره پروانه اشتغال به کارم اومد مامانت مهندس ناظر و مهندس اجرا شد امروز میرم با بابایی مهرمو بزنم باید منتظر بمونم تا کار بهم ارجاع بشه خیلی خوشحالم از کارای ساختمونی خیلی خوشم میاد با بابایی شرکت ساختمونی هم میخوایم ثبت کنیم ایشالا سال 94 به همه هدفامون برسیم عشقم

پسندها (1)

نظرات (0)