بهراد بهراد ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

جیرجیرک بازیگوش

ماجراهای از شیر گرفتن پسر خوشگل مامان

1392/9/29 0:00
نویسنده : مامان زهرا
238 بازدید
اشتراک گذاری

پسر قشنگم تو این چند ماه که واست ننوشتم کلی اتفاقای خوب و بد افتاده ولی اینقدر با تو مشغولم که وقت نمیکنم واست بنویسم.تولدت بهانه شد تا دوباره واست بنویسم البته خاطرات قبل از تولد دو سالگیت.

یکی از اتفاقای خیلی خوب و مهم از شیر گرفتنت بود عشقم که حالا ماجراش واست تعریف میکنم من چند ماه پیش دو تا دوست جدید پیدا کردم که بچه هاشون هم سن و سال تو هستند. یکی همسایه بالاییمون که یه پسر کوچولو داره به اسم پرهام که 8 ماه ازت کوچیکتر و اونیکی همسایه ساختمون بقلیمون که یه دختر کوچولو داره به اسم دیبا که اونم همسن پرهام.یه روز که رفته بودیم خونه پرهام آش بخوریم مامان دیبا گفت من دیگه به دیبا شیر نمیدم تو هنوز به بهراد شیر میدی مامان پرهامم گفت منم دارم پرهام از شیر میگیرم منم همونجا تصمیم گرفتم تو رو از شیر بگیرم تا بهتر غذا بخوری آخه بد غذا بودی با شیر خودت سیر میکردی از 4 آبان 92 که اولین روز باشگاه رفتنم بود شروع کردم روز اول خیلی واسم سخت بود در مقابل گریه هات منت کردنات کم میاوردم دلم واست کباب میشد جیگر مامان ولی چاره ای نداشتم قربونت برم به نفع خودت بود مامانم وزنت کم شده بود غذا نمیخوردی خودت با شیر سیر میکردی.زبان یکی دو روز اول وعده های شیرت کم کردم و هر وقت میومدی سراغم یه جوری سرگرمت میکردم تا یادت بره یا بهت غذاهایی رو که دوست داشتی میدادم ولی بعضی وقتا این ترفندها هم فایده ای نداشت تو سرتق تر از این ترفند ها بودی و تا به هدفت نمیرسیدی دست بردار نبودی پسر زبلم...

بالاخره تصمیم گرفتم چسب زخم بزنم تا دیگه نتونی بخوری عشقم هروقت میخواستی بهت نشون میدادم میگفتم بهراد ببین مامانی اوف شده تو هم نگاه میکردی دلت واسم میسوخت و میترسیدی و نزدیک نمیشدی و مجبور بودی غذا بخوری چون میدونستی شیر در کار نیست و اگه غذا نخوری گشنه میمونی عشق قشنگم...

چسب جواب داد و به هر سختی بود تونستم شیر خوردن روز ازت بگیرم ولی از اون سخت تر شیر گرفتن شب بود که عادت داشتی یک تا دو وعده تو شب بخوری.بعد یه هفته سختی حالا نوبت شب بود که خیلی سخت تر بود چون نصف شب کلی گریه میکردی و همسایی ها رو بیدار میکردی آخر شب بهت شیر پاستوریزه میدادم تا سیر بشی و بخوابی اگه هم نصف شب بیدار میشدی با پستونک ساکتت میکردم و گاهی وقتا هم میچرخوندمت تا ساکت شی با هر بدبختی بود بعد یه هفته به کمک آقا پستونک موفق به ترک دائم شما از شیر شدم البته پستونک محترم تو روز هم کمک شایانی به ترکت کرد خدا رو شکر یه مرحله سخت رو با هم با موفقیت پشت سر گذاشتیم قربونت برم تا مرحله بعد که نوبت گرفتن پستونک که مطمئنم از گرفتن شیر خیلی سخت تر چون دیگه هیچی نیست که بتونه کمکم کنه عزیزم....

پسندها (2)

نظرات (0)