بهراد بهراد ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

جیرجیرک بازیگوش

وقتی که هم بودی هم نبودی......

1391/6/26 23:02
نویسنده : مامان زهرا
182 بازدید
اشتراک گذاری

جیگر طلای مامان,وقتی تو وجودم زندگی میکردی چه روزای قشنگی باهات داشتم مامانی قشنگم.با اینکه نمیدیدمت وحتی تا 4ماهگی حستم نمیکردم ولی انگار سالهاست میشونناسمت ودارم باهات زندگی میکنم.حس اینکه داشتم مامان میشدم و یه موجود زنده که از وجود خودم بود داشت تو وجودم رشد میکرد حس غریب و دوست داشتنی بود که تا به حال تجربش نکرده بودم عسلم...

هر روز روزشماری میکردم تا روی ماهت ببینم.من و بابایی وقتی فهمیدیم خداجون توی خوشگل میخواد بهمون بده تصمیم گرفتیم خونمونو عوض کنیم چون خونمون طبقه چهارم بود واسانسور نداشت اخه مامانی اگه اون همه پله رو بالا پایین میکرد نفس توی قشنگم میگرفت اول خرداد که تو حدود 3 ماه بود که تو شکم مامانی جاخشک کرده بودی متا اسباب کشی کردیم به خونه جدید که هم اسانسور داشت هم جدیدترو قشنگتر از خونه قبلی بود.بای بایمادر جون سیما و دایی حسین از شمال اومدن کمکمون تا اب تو دل توی قشنگم تکون نخوره ....روزها و ماهها گذشت و من و تو تنهایی چه روزایی داشتیم بابایی صبح میرفت سرکار غروب برمیگشت ومامانی با جیگرطلا که تو دلش بود خودش سرگرم میکرد...حدود 5ماهت بود که یه شب یه لگد نون وابدار نثار مامانی کردی.قربون لگدات برم جیگر مامان که با هر بار زدن قند تو دلم اب می شد.عاااااشششقق لگداتم شیطون بلامامانی قشنگم روزشماری میکنم تا روی ماهت ببینم.چه شکلی هستی فرشته کوچولوی من.

من با بابایی هر ماه دکتر تا ازسلامتی فرشته کوچولوی شیطونمون با خبر بشیم وهم صدای تاپ تاپ قلب کوچولوت بشنویم و کلی کیف کنیم.قربون اون قلب کوچیکت برم که عین گنجیشک میزنه.

تو 6ماهگی رفتم سونوگرافی 3بعدی تا ببینم جوجوم دخمل یا گل پسر...البته سالم بودنت برای من و بابایی از همه چیز مهمتر بود مامانی.بالاخره جنسیتت مشخص شد پپپسسرپسسرر  قنننددد عسسل.مرد کوچولوی من زودتر بیا بیرون دلم اب شد مامانی من.

اره عشقم حالا دیگه میدونستم قراره صاحب یه پسر کوچولود خوشگل بشم دیگه موقع حرف زدن باهات حواسم بود حرفای مردونه باهات بزنم.دیگه گل پسرم هم روح داشت هم جنسیتش معلوم بود راحتتر میتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم.هراتفاقی که برامون میفتاد واست تعریف میکردم وقتی حموم میرفتم باهات حرف میزدم و چیزای تو حموم برات وصف میکردم تا وقتی قشنگم دنیا اومد از حموم نترسه...همینطورم شدو جیگرطلاحموم رفتن دوست داره.برات یه عالمه کتاب داستان خوشگل گرفتم هر روز واست یکیش میخوندم عسلم.چشمکبا هم یوگای حاملگی کار میکردیم تا تو راحتتر به این دنیا پا بذاری طلا.با هم موسیقی اروم گوش میدادیم خلاصه سرت درد نیارم مامانی من کلی از این کارای قشنگ قشنگ. حسابی وقتتو پر کرده بودم مامانی. تا حوصلت تو شکم مامانی سر نره و از تنهایی در بیای عشقم.بقیه به کارام میخندیدند و میگفتند اون که چیزی نمیفهمه اینقدر براش وقت میذاری ولی من شک نداشتم که توی جیگرطلا همه چی حالیت...چون مامانی الکی این کارا رو نمیکرد همه رو مطالعه کرده بود و تو اینترنت گشته بود تا جیگری مامان پسر باهوشی بشه.

ماههای اخر من و بابایی با پول سیسمونی که مادرجون و پدرجون زحمت کشیدن از شمال میفرستادن در تکاپوی خرید سیسمونی بودیم با شوروشوق زیاد.مامانی اولین چیزی که برات خریدیم یه لباس خوشکل مامانی بود که از هایپراستار خریدیمو اویزونش کردیم رو سبد خرید.هر کی از کنارمون رد میشد کلی میخندیدعکسشو با عکس چند تا چیز خوشگل دیگه که برات خریدیم برات میذارم تا تو هم ببینی گلم ماه اخر حاملگیم دو تا اتفاق مهم افتاد اولیش بدودومیش خوب بود جیگرم.یه ماه مونده بود تو دنیا بیای گلم که اقا عزت ا... پدر بزرگ بابایی فوت کرد خدا رحمتش کنه خیلی مرد بزرگ وبا خدایی بود من خیلی دوسش داشتم کاش تو هم میدیدیش مامان جونم...بابایی با همه فامیل رفتند همدان.من وتو هم رفتیم خونه پسر خاله کاوه بابایی پیش دیباوکیان کوچولو که مثل تو توی شکم مامانیش بود تا هیچ کدوممون تنها نباشیم دو روز با هم بودیم تو و کیان کوچولو از اون دنیا مراقب ما بودین دو تا مرد بزرگ. قهقهه

اتفاق دوم برگشت پدر جون جعفر از سفر حج تمتع بود دو سه هفته به دنیا اومدنت مونده بود که پدرجون داشت میومد منم خیلی دوست داشتم وقتی پدرجون اومد شمال باشم ولی بابایی اجازه نمیدادو میگفت واسه نی نی گولو خطرناکه بریم تو جاده.با کلی بدبختی وحرف زدن دکتر با باباییت بالاخره راضی شد منو ببره شمال البته با کلی احتیاط واروم رفتن و چند بار وایستادن تو جاده واستراحت کردن تا اب تو دل نی نیمون تکون نخوره.ساعت دو شب پدرجون رسید ما هم با عسل مامان رفتیم فرودگاه رشت استقبالش...تشویقدیگه روزای اخر رسید قند عسل دیگه خیلی بزرگ شده بود مامانی هم خیلی سنگین.دیگه تکون خوردن خیلی برام سخت شده بود مامانم. دیگه وقتشه بیای بیرون جیرجیرکم.    

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)